[quote='sagaro']اگه به قول رفقا " مرداونی باشه که گریه راه بندازه" خب، رفیق خیلی مردی...
حال وحوصله انتقادنمونده، من دست صاحب قلم کتابو می بوسم.
این شعردکترموسوی هم کم از شمع شب اول قبرآدمیت نبود.
ایوالله به نویسنده وخواننده هاش.[/quote]
خیلی کوچیکم دوست
اگه به قول رفقا " مرداونی باشه که گریه راه بندازه" خب، رفیق خیلی مردی...
حال وحوصله انتقادنمونده، من دست صاحب قلم کتابو می بوسم.
این شعردکترموسوی هم کم از شمع شب اول قبرآدمیت نبود.
ایوالله به نویسنده وخواننده هاش.
عقاب عاشـق خانه! بدون پر برگشت
غریب رفت، غریبانــه تـر پدر برگشت
رسید و دستش را، رو ی زنگ خانه گذاشت
طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!
دوید مادر و در چشـم های او نِگریست
-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست
که تشنه است کویـــری کــــه در تنش دارد
که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد
«کدام سِحر، کدامین خزان اسیرت کرد
کدام برف به مویت نشست و پیرت کرد
که هفت سال غم انگیز بی صدا بودی
چقدر خواندمت امّـا... بگو کجا بودی؟!
همین که چشم گشودم به... مرد خانه نبود
رسید نامه ات امّـــا... نـــه! عاشقـــانه نبود
حدیث غمزه ی لیلا و مرگ مجنون بود
رسید نامه ات امّــا وصیّت خـــون بود
نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
که هفت سال شکست ست تا که مرد شده!
که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تــو کـــوچ کردی و با مـــا کنایه هــــا ماندند
که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنــایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیــــم
نمرده بودی و پر می زدند کرکس ها
به خواستگاری من آمدند ناکس ها!
شکنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند
نمرده بـــودی و صد بار تسلیت گفتند
تمــام شهر گرفتار ترس و بیــم شدند
تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند
هر آنکه ماند گرفتـــار واژه ی «خود » شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
بــه بــــاد طعنه گرفتند کــار ِ مَردَم را
سکوت کردم و خوردم صدای دردم را
منـی کـــه مونس رنــــج دقایقت بـــودم
سکوت کردم و ماندم... که عاشقت بودم!! »
نگـــاه کردم و دیدم پدر سرش خـم بود
نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!
پدر شکستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچــه غریبه، هنـــوز عاشق بود
(عقاب عاشق خانه بدون پر برگشت...سید مهدی موسوی)
شهر رو از طلا که بگیرن به حال مرده هاش که فرق نمی کنه!...
تو رفتی و ما رو تنها گذاشتی ولی من مث تو انقدر مرد نیستم برم و تورو از یاد ببرم!...
تو تو خط مقدم بودی؛ من تو کدوم خط وایساده بودم که گوشامو چسبونده بودم رو در اتاق؟!...
مرد که گریه نمی کنه؛ گریه راه می اندازه!
هر اتفاقی در این جهان یک کمدی و یک تراژدی را در خود حل کرده؛ اما جنگ تنها واقعه ایست که سر و ته اش تراژدیست،
تراژدیهایی که سنبل افتخار و انسانیت میشوند و تراژدی هایی که انکار مبشوند و در زمان ذوب میشوند و به ندانسته های سرکوب شده بدل میشوند...
و مونولوگ گاوگم چه زیباو چه تلخ یکی از دردناکترین این وقایع مدفون را نبشِ قبر کرده است...
موفق باشید دوست عزیزم..
8-)8-)8-)8-)8-)8-)
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مونولوگ گاوگُم
و
http://ketabnak.com/comment.php?dlid=52797
لینک دو مونولوگِ دیگر.
نثر بکار رفته در اثر تاثیر فوق العاده ای در تصور خواننده دارد. منقلب شدم از خواندنش ، قلمت مانا.
حال وحوصله انتقادنمونده، من دست صاحب قلم کتابو می بوسم.
این شعردکترموسوی هم کم از شمع شب اول قبرآدمیت نبود.
ایوالله به نویسنده وخواننده هاش.[/quote]
خیلی کوچیکم دوست
حال وحوصله انتقادنمونده، من دست صاحب قلم کتابو می بوسم.
این شعردکترموسوی هم کم از شمع شب اول قبرآدمیت نبود.
ایوالله به نویسنده وخواننده هاش.
غریب رفت، غریبانــه تـر پدر برگشت
رسید و دستش را، رو ی زنگ خانه گذاشت
طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!
دوید مادر و در چشـم های او نِگریست
-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست
که تشنه است کویـــری کــــه در تنش دارد
که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد
«کدام سِحر، کدامین خزان اسیرت کرد
کدام برف به مویت نشست و پیرت کرد
که هفت سال غم انگیز بی صدا بودی
چقدر خواندمت امّـا... بگو کجا بودی؟!
همین که چشم گشودم به... مرد خانه نبود
رسید نامه ات امّـــا... نـــه! عاشقـــانه نبود
حدیث غمزه ی لیلا و مرگ مجنون بود
رسید نامه ات امّــا وصیّت خـــون بود
نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
که هفت سال شکست ست تا که مرد شده!
که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تــو کـــوچ کردی و با مـــا کنایه هــــا ماندند
که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنــایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیــــم
نمرده بودی و پر می زدند کرکس ها
به خواستگاری من آمدند ناکس ها!
شکنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند
نمرده بـــودی و صد بار تسلیت گفتند
تمــام شهر گرفتار ترس و بیــم شدند
تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند
هر آنکه ماند گرفتـــار واژه ی «خود » شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
بــه بــــاد طعنه گرفتند کــار ِ مَردَم را
سکوت کردم و خوردم صدای دردم را
منـی کـــه مونس رنــــج دقایقت بـــودم
سکوت کردم و ماندم... که عاشقت بودم!! »
نگـــاه کردم و دیدم پدر سرش خـم بود
نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!
پدر شکستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچــه غریبه، هنـــوز عاشق بود
(عقاب عاشق خانه بدون پر برگشت...سید مهدی موسوی)
باعثِ سرافرازی ئه بنده ست
جز تاری شب روز سپیدت ارکه هست
بابای همیشه خوبتان را ندهند
طرفی که ز جنگ بایدت بست اینست
تو رفتی و ما رو تنها گذاشتی ولی من مث تو انقدر مرد نیستم برم و تورو از یاد ببرم!...
تو تو خط مقدم بودی؛ من تو کدوم خط وایساده بودم که گوشامو چسبونده بودم رو در اتاق؟!...
مرد که گریه نمی کنه؛ گریه راه می اندازه!
هر اتفاقی در این جهان یک کمدی و یک تراژدی را در خود حل کرده؛ اما جنگ تنها واقعه ایست که سر و ته اش تراژدیست،
تراژدیهایی که سنبل افتخار و انسانیت میشوند و تراژدی هایی که انکار مبشوند و در زمان ذوب میشوند و به ندانسته های سرکوب شده بدل میشوند...
و مونولوگ گاوگم چه زیباو چه تلخ یکی از دردناکترین این وقایع مدفون را نبشِ قبر کرده است...
موفق باشید دوست عزیزم..
8-)8-)8-)8-)8-)8-)
ایام ِ سپیدرنگ ِ من ، مال شما
بابای همیشه خوب ِ من را بدهید
این سهمیه های جنگ ِ من، مال شما ...